اناوطنيم سيه كلان
 
 
سه شنبه 29 اسفند 1391برچسب:, :: 16:30 ::  نويسنده : كنعان



لئوناردو داوینچی هنگام کشیدن تابلو شام آخر دچار مشکل بزرگی شد: میبایست نیکی را به شکل عیسی و بدی را به شکل یهودا، از یاران مسیح که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانیش را پیدا کند. روزی در یک مراسم همسرایی، تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از آن جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره‌اش اتودها و طرح‌هایی برداشت.


سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود. کاردینال مسئول کلیسا کم‌کم به او فشار میآورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جستجو، جوان شکسته و ژنده‌پوش و مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند، چون دیگر فرصتی برای طرح برداشتن نداشت. گدا را که درست نمیفهمید چه خبر است، به کلیسا آوردند. دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع، داوینچی از خطوط بیتقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بود، نسخه‌برداری کرد. وقتی کارش تمام شد، گدا، که دیگر مستی از سرش پریده بود، چشم‌هایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید و با آمیزه‌ای از شگفتی و اندوه گفت: «من این تابلو را قبلاً دیده‌امداوینچی با تعجب پرسید: «کی؟» «سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز میخواندم، زندگی پر رویایی داشتم و هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی شوم



12 اسفند 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : كنعان
صبح زود بود،
باغ پر صنوبر و سرود بود.
هر گیاه و برگچه در آستانه ی سحر،
آن صدای سبز را،
زان سوی جدارِ حرف و صوت می چشید.
آن صدا که موسی از درخت می شنید.
گرچه خویش را زِ خویشتن
تکانده بودم و رها شده،
باز هم در آن میان غریبه بودم و کسی،
از حضور من خبر نداشت.
هر چه واژه داشتم نثار کردم و درخت،
لحظه ای مرا به کنه خویش ره نداد.



12 اسفند 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : كنعان
روزی مردی جان خود را به خطر انداخت تا جان پسر بچه ای را که در دریا در حال غرق شدن بود نجات دهد...اوضاع آنقدر خطرناک بود که همه فکر می کردند هر دوی آنها غرق می شوند و اگر غرق نشوند حتما در بین صخره ها تکه تکه خواهند شد !ولی آن مرد با تلاش فراوان پسر بچه را نجات داد...آن مرد خسته و زخمی پسرک را به نزدیک ترین صخره رساند و خود هم از آن بالا رفت. بعد از مدتی که هر دو آرامتر شدند ، پسر بچه رو به مرد کرد و گفت: از اینکه به خاطر نجات من جان خودت را به خطر انداختی متشکرم.مرد در جواب گفت: احتیاجی به تشکر نیست. فقط سعی کن طوری زندگی کنی که زندگیت ارزش نجات دادن را داشته باشد!



انسان مجموعه ای از آنچه که دارد نیست ؛ بلکه مجموعه ای است از آنچه که هنوز ندارد، اما می تواند داشته باشد ... دیل کارنگی



12 اسفند 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : كنعان
با هر صدای سوتِ تو
آماده‌ی لگد خوردن می‌شوم
هرچند هرشب
دیگری برای دیدنت
مرا به شیشه‌ات می‌زند



12 اسفند 1391برچسب:, :: 11:54 ::  نويسنده : كنعان
” Hayatın karşına çıkardığı müşkül hadiselere sabır ve tahammül et.
Onları hiç kimseden bilme ve hiç kimseye karşı kalbinde bir adavet besleme; hiç kimseye hiddet ve şiddet gösterme. Bu suretle hareket edersen en büyük müşkülleri bile yenersin ve sen de “insan-ı kamil” mertebesine erersin. ”

[Hz. Ali ( R.a.)]



درباره وبلاگ

خوش اومدین
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان علمي فرهنگي و آدرس siyahkalan.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 26
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 82
بازدید ماه : 82
بازدید کل : 25361
تعداد مطالب : 27
تعداد نظرات : 0
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-Text2->